دیکشنری
داستان آبیدیک
بی حال
english
1
general
::
enervated, languid, tired, exhausted
transnet.ir
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
بی جهت
بی جواب
بی جواب گذاشتن ـ
بی جواب ماندن ـ
بی جوهر
بی چادر
بی چاره
بی چربی
بی چون
بی چون و چرا
بی چون و چرایی
بی چیز
بی چیزی
بی حاصل
بی حاصلی
بی حال
بی حال کردن
بی حالت
بی حالی
بی حامی
بی حد
بی حد و حصر
بی حرارت
بی حرف
بی حرمت کردن
بی حرمتی
بی حرمتی (بی احترامی توهین )
بی حرمتی (به ساحت قدیسین یا اشیاء یا اماکن مقدسه یا متبرکه یا مقام روحانیت یا روحانیون)
بی حرمتی به مقدسات یا شعائر دینی
بی حرمتی کردن
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید